زک تصمیم داشت برگردد آمریکا. میخواست برای دکترا اپلای کند. تابستان مادربزرگش فوت شده و برای همین رفته بود خانه. بعد از دو سال. و حالا می‌گوید پشیمان است از برگشتن. تابستان که رفته آمریکا دیده دیگر نمی‌تواند آنجا زندگی کند. حالا می‌خواهد همین‌جا بماند.

همیشه فکر میکردم خوش به حال آن‌هایی که از کشورهای جهان اول هستند. آن‌ها همیشه بدون نگرانی برمی‌گردند کشورشان. انگار اشتباه می‌کردم. مهاجرت چیز عجیبی است. به قول زک نه اینجا هیچ‌وقت خانه‌ات می‌شود و نه دیگر احساس قبلی را به حانه‌ی قبلی‌ات داری! می‌ترسم از این. خیلی.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها